تعالیم اجتماعی مسیحیت
مترجم: خشایار دیهیمی
تعالیم اجتماعی رادیکال عهد جدید، هم گسستی است از سنت یونانی هم گسستی از سنت یهودی. در طی بحثمان از فلسفه ی سیاسی یونانی دیدیم که جهت گیری اولیه ی آن به سمت این جهان بود. در کل، یونانیان به عقل و به توانایی انسان برای تحقق اصول اخلاقی از طریق عمل سیاسی باور داشتند.
اندیشه های هلنیستی تا حدودی از این نگاه فاصله داشتند. کلبیون این جهان را طرد می کردند؛ و اپیکوریان به این جهان پشت می کردند. امّا در هر دو مورد، انگیزه ی نهفته در پشت این رویکردها رسیدن به صلح و آرامش اینجهاتی و امنیت در برابر ناامنیهای این جهان خصم بود.
در تعالیم عیسی، کانون آرزوهای انسانی عوض می شود. هر آن کسی که در پی عیسی می رود این جهان را پشت سر می گذارد و به جستجوی «ملکوت خداوند» برمی آید. عیسی با بی ارزش کردن این جهان از دغدغه ها و دلبستگیهای اجتماعی روی می گرداند. همانگونه که یکی از مفسران نوشته است، در نظر پیروان عیسی، «رحمت هرچه افزونتر به زندگی آتی ربط پیدا می کند، و بنابراین سرکردن بی شادیهای این زندگی هرچه افزونتر ممکن می شود.» (1) لذا، به مسائل اجتماعی توجّه مستقیمی نمی شود. به این مسائل فقط به شکل غیر مستقیم و در جریان بحث از دغدغه های روحانی پرداخت می شود:
در تمامی طیف نوشته های نخستین مسیحی - چه تبلیغی چه عبادی - چه در دل عهد جدید چه بیرون از آن، هیچ اشاره ای به صورتبندی مسئله «اجتماعی» وجود ندارد؛ مسئله ی اصلی همیشه مسئله ی صرفاً دینی است و به مسائلی نظیر رستگاری روح، توحید، زندگی پس از مرگ، خلوص عبادت، نحوه ی سازماندهی درست عبادت دسته جمعی، به کار بستن آرمانهای مسیحی در زندگی روزمّره، و نیاز به انضباط شخصی سفت و سخت در جهت تقدّس شخصی پرداخته می شود... (2)
پیام عیسی، با توجه به بی اعتنایی او به جامعه ی موجود و دغدغه های آن، شگفت نیست که از این جنبه هم از دیدگاه کلاسیک فاصله می گیرد که می خواهد قابل دسترسی برای همه ی افراد باشد، فارغ از نژاد، جنسیت، یا مقام و موقع اجتماعی. عیسی ضمن ترک دنیا، به تمایزات اجتماعی موجود هم پشت می کند. در کل، پیام او در وهله ی نخست برای فقیران و مستضعفان و گناهکارانی است که می توانند نشان دهند که دلشان تغییر کرده است. در قیاس با این رویکرد بایسته، سایر ملاحظات بی معنا هستند. این نکته را پولس رسول با قوت و قدرت بیان می کند:
هیچ ممکن نیست که یهود باشد یا یونانی و نه غلام و نه آزاد و نه مرد و نه زن، زیرا که همه ی شما در مسیح عیسی یک می باشید (Gal. 3: 28)
زیرا که جمیع ما به یک روح در یک بدن تعمید یافتیم، خواه یهود، خواه یونانی، خواه غلام، خواه آزاد و همه از یک روح نوشانیده شدیم (1cor.12: 13).
آن همگانشمولی بیان شده در این جا شبیه برادری مفروض انسانها در نزد رواقیون است، اگرچه باز در این جا هم عیسی با عطف توجهش از این دنیا به آن دنیا از رواقیون فاصله می گیرد.
تعالیم عیسی از اندیشه های سنّتی یهودی هم فاصله می گیرد. در دوران عیسی فرقه های مختلف برداشتهای مختلفی از یهودیت داشتند. (3) امّا آنچه میان همه ی آنها مشترک بود این باور بود که تورات حاوی شریعت خداوند است و تکالیف شرعی وقتی ادا می شوند که از این قانون پیروی و تبعیت شود. مهمترین فرقه ی یهودی، فریسیان، موعظه گر رعایت دقیق شریعت دینی به آن صورتی بودند که در طول قرون تفسیر و پرورانده شده بود. عیسی هم به اهمیت شریعت باور داشت. وقتی که شخصی از عیسی می پرسد برای رسیدن به زندگی ابدی چه باید کرد، عیسی پاسخ می دهد: «اگر بخواهی داخل حیات شوی، احکام را نگاه دار» و منظور او از احکام همان ده فرمان است (Mt. 19: 16-19). امّا عیسی، علاوه بر پیروی از شریعت، بر روحی هم که شریعت را حفظ می کند تأکید می ورزید. رویکرد او را می توان حد نهایت «روحانی کردن» شریعت دانست. او از ورای ظواهر اعمال انسانی به اهمیت و معنای درونی آنها نظر می کرد. وقتی که فریسیان ایراد گرفتند که برخی از پیروان عیسی با دستهای ناشسته غذا می خورند، یعنی برخلاف سیره ی مشایخ، عیسی پاسخ داد که آنچه انسان را نجس می سازد چیزی نیست که از بیرون وارد او می شود بلکه چیزی
است که از درونش صادر می شود:
آنچه از آدم بیرون آید، آن است که انسان را ناپاک می سازد، زیرا که از درون دل انسان صادر می شود، خیالات بد و زنا و فسق و قتل و دزدی و طمع و خباثت و مکر و شهوت پرستی و چشم بد و کفر و غرور و جهالت. تمامی این چیزهای بد از درون صادر می گردد و آدم را ناپاک می گرداند (MK. 7:20-23).
مریدان عیسی که گرسنه بودند در روز سبت خوشه چیدند. وقتی که فریسیان اعتراض کردند، عیسی پاسخ داد: «سبت به جهت انسان مقرّر شد نه انسان برای سبت» (MK. 2: 23-28). وقتی فریسیان به او اعتراض کردند که چرا با باجگیران و گناهکاران همسفره می شود، عیسی پاسخ داد تندرستان احتیاج به طبیب ندارند بلکه مریضان (MK. 2: 15-17). موارد بسیار دیگری را می توان احصاء کرد. عیسی این را رد و طرد شریعت نمی دانست، بلکه تکمیل آن می دانست:
گمان مبرید که آمده ام تا تورات یا صُحُف انبیا را باطل سازم. نیامده ام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم (Mt. 5: 17).
در تمامی این موارد، ستون اصلی تعالیم عیسی این است که آنچه بیش از خود شریعت اهمیت دارد اهدافی است که شریعت دنبال می کند. عیسی نص شریعت را با روح شریعت مقابل می نهد. آنچه اهمیت دارد جزئیات رفتار فرد نیست بلکه مهم این است که شخص چه جور آدمی است. یکی از دلایل اینکه عیسی به دنبال گناهکاران می رفت این بود که چون آنان در خویشتن به دیده ی تردید می نگریستند، این قابلیت را داشتند که نظری به جان و دلشان بیندازند و توبه کنند. فریسیان حق به جانب، که شریعت را به دقت رعایت می کردند، معتقد بودند همین رعایت شریعت به تنهایی کافی است. آنها به این راحتی حق به جانبی و درستی خود را به سؤال نمی کشیدند، و در نتیجه توبه نمی کردند و زندگیهایشان را عوض نمی کردند.
آنگونه که عیسی به شریعت جنبه ی روحانی می داد از بسیاری جهات مستلزم معیاری در رفتار بود که بسیار والاتر از معیار فریسیان بود. عیسی می گفت رستگاری فقط در گرو پیروی از شریعت نیست بلکه به خود شخصی هم که از شریعت پیروی می کند بستگی دارد. اعمال به تنهایی بی معنا هستند، مگر آنکه شخص عامل آن نگرش و رویکرد لازم را داشته باشد، و اندیشه های پست هم معادل اعمال پست هستند:
شنیده اید که به اولین گفته شده است «قتل مکن و هر که قتل کند سزاوار حکم شود.» لیکن من به شما می گویم، هر که به برادر خود بی سبب خشم گیرد، مستوجب حکم باشد، و هرکه برادر خود را راقا گوید، مستوجب قصاص باشد و هرکه احمق گوید، مستحق آتش جهنم بُوَد... «شنیده اید که به اولین گفته شده است زنا مکن.» لیکن من به شما می گویم، هر کس به زنی شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است. (Mt. 5: 21-28).
شدت و حدّت این معیار پیامدهای الاهیاتی مهمّی دارد. چون این معیار بیش از اندازه سختگیرانه است نمی توان آن را به همان صورتی که عیسی بیان کرده است به عمل درآورد. انسانها شاید بتوانند زمام اعمالشان را در دست بگیرند، امّا اندیشه های آنها به این سادگی در مهار قرار نمی گیرند. بنابراین، اگر خداوند هر شخصی را سختگیرانه داوری کند، هیچ کس نجات نخواهد یافت. در واقع، پولس رسول می گوید شریعت سبب گناه است، زیرا «هوسهای گناهان» را بر می انگیزد (Rom. 7: 5). اگر شریعت نبود، اصلاً طمع به گناه شناخته نمی شد. چون انسان ها به نحوی لاعلاج گناهکارند، میل به طمع در آنان به سبب گناه آلوده بودن طمع سر بر می دارد: «لکن گناه از حکم فرصت جسته، هر قسم طمع را در من پدید آورد، زیرا بدون شریعت گناه مُرده است. و من از قبل بدون شریعت زنده می بودم؛ لکن چون حکم آمد، گناه زنده گشت و من مُردم. و آن حکمی که برای حیات بود، همان مرا باعث موت گردید. زیرا گناه از حکم فرصت یافته، مرا فریب داد و به آن مرا کُشت» (Rom.7: 7-11). برای برآورده کردن معیار جدید سختگیرانه ی عیسی، مردم گناهکار نیازمند کمک الاهی هستند.
معیار والاتر عیسی رستگاری و نجات را موکول به رحمت خدا می کند. اگر نتوان رستگاری را کسب کرد، پس باید آن را هدیه ای رایگان از جانب خداوند دانست. برهمین وجه، عیسی برّه قربانی خوانده می شود، که نقشش این است که بار گناهان را از دوش مردمان بردارد و به دوش خود بگیرد تا مردمان نجات یابند. در انجیل یوحنا، یحیای تعمید دهنده عیسی را می بیند و می گوید: «اینک برّه خدا که گناه جهان را بر می دارد» (1:29). برای چنین تفسیری از نقش مسیح در عهد عتیق هم پیشینه ای وجود دارد. در کتاب اشعیا مسیح چون پادشاهی فاتح ولی در ضمن خدمتگزار مردمان به تصوّر در می آید که از طریق رنجها و مصائبش گناهان مردمان را بر دوش خود می گیرد (12-1 :53).
آنگونه ای که عیسی شریعت را روحانی می کند منجر به روحانی شدن جامعه در کل می شود. او از ورای ظواهر به آنچه جامعه بر آن دلالت می کند نظر می اندازد. چنانکه دیدیم، عیسی ارزشهای واقعی را بیرون از این زندگی قرار می دهد. این جهان، که از ارزش تهی است، تحقیر می شود. اگرچه مسیحیان همچنان به زندگی در این جهان ادامه می دهند، امّا نگرششان به این زندگی «فاصله گیری درونی» (4) است، زیرا مرکز آرزوهایش آن جهان واقعی تری است که در راه است. حاصل کار اندیشه ای است که یادآور اندیشه ی شهروندی دوگانه ی رواقیون است و احتمالاً تحت تأثیر مستقیم این اندیشه به وجود آمده است. اگرچه پیروان عیسی در جامعه هستند، امّا آنان زائرانی در این جهان هستند، «بیگانگان و تبعیدیان» (21-20 :3 . Phil ؛11 :1 1Peter). جامعه ی واقعی آنان بیرون از این جهان است. بیان فصیح این نظر را می توان در رقعه ی بی نامی به دیوگنوتوس یافت که در حدود 124 میلادی نوشته شده است:
اگرچه آنان در کشور خویش مقیمانی در خانه هستند، اما رفتار آنان بیشتر شبیه گذرندگان است؛ آنها مقام شهروندی را به تمامی بر دوش دارند، امّا در عین حال به همه چیز تن می دهند چنانکه گویی بیگانه هستند. برای آنا هر کشور خارجی مثل سرزمین مادری است، و سرزمین مادری عین کشوری خارجی... اگرچه سرنوشت آنان را به تن در اینجا قرار داده است، امّا آنان به تن زندگی نمی کنند؛ روزهای آنان بر روی زمین می گذرد، امّا شهروندی شان در بالا در آسمانهاست. (5)
این اندیشه که فرد مسیحی برای مدتی در این جهان اقامت دارد، و اعتنایی به قوانین و نهادهای سیاسی ندارد، کاملاً می توان منتهی به یک رادیکالیسم سیاسی افراطی شود. در بخش قبلی متذکر قیاسی با افلاطون شدیم. طبق تعالیم عیسی، چنانکه در جمهوری افلاطون هم دیدیم، جهانی که تجربه می کنیم جهانی واقعی نیست؛ ارزشهای مطلق منشأیی در بیرون از این جهان دارند. در نظر افلاطون، این هم آمیزی ایده ها اقتضا می کند که شاه - فیلسوف جامعه ی موجود را پاک کند تا از روی الگویی واقعی تر آن را از نو بنا کند. امّا تعالیم عیسی کاملاً در جهت خلاف این امر است. از جهاتی بسیار مهم، ارزشهای مطلق او منجر به محافظه کاری سیاسی می شود. به نظر می رسد دلیل اصلی آن نوع نگاه او به امور بشری است. افلاطون، که یونانی بود، ارزش غایی را در همین جهان قرار می داد. اگر ارزشهای مطلقی وجود دارند، باید تا حد ممکن در همین جا جامه ی عمل بپوشند، زیرا این جهان همه ی چیزی است که داریم. امّا در نظر عیسی و پیروانش، طلیعه ی ارزشهای واقعی را می توان تا فرارسیدن جهان آتی به تعویق انداخت. فرد مسیحی ارزشهای واقعی در زندگی درونی اش را در بر می کشد؛ او به این جهان به چشم تحقیر می نگرد؛ و این جهان جایی است که فرد مسیحی در آن احساس غریبی می کند و مشتاقانه زندگی اش را وقف فرارسیدن «ملکوت آسمان» می کند. امّا تا زمانی که در همین جهان است، خودش را با هنجارها و ارزشهای اجتماعی وفق می دهد.
پیامدهای ضمنی تعالیم عیسی را آشکارا می توان هم در مسئله ی بردگی و هم در مسئله ی رفتار با زنان مشاهده کرد. دیدیم که پولس رسول می گوید همه ی مردمان در چشم خداوند یکی هستند، چه اسیر باشند چه آزاد. از این گفته می توان نتیجه گرفت که پولس قاعدتاً مبلغ آزاد کردن همه ی بردگان بوده است. در طول تاریخ، قویترین توجیه نهاد بردگی این ادعای اربابان بوده است که برتری طبیعی دارند. چون اربابان بهتر و برتر از بردگانشان هستند، پس به بردگی گرفتن آنان موجّه است. ما به اقسامی از این استدلال به هنگام بحث درباره ی فلسفه ی سیاسی ارسطو برخوردیم. امّا اگر بردگان و اربابان در برابر خداوند برابر هستند، این نوع استدلال از میان برداشته می شود، و دشوار می توان استدلال دیگری را هم جایگزین آن کرد. با این حال، مسیحیان نخستین مبلّغ آزاد کردن بردگان نبودند.
به دلیل کم ارزش بودن امور بشری، عیسی و آبای نخستین توجّهی به وضع مصیبت بار بردگان نداشتند. خوشبختی زمینی در برابر خوشبختی ابدی رنگ می بازد، و بردگان ارزشمند در جهانی که در راه است پاداششان را خواهند گرفت. علاوه براین، عیسی تعلیم می کند که آنچه در این جهان رخ می دهد دلبخواهی یا بنابر بخت و اقبال نیست. حاصلش دیدگاهی است که یادآور ایمان رواقیون به مشیّت الاهی است. عیسی نیز، مانند رواقیون، در پشت همه ی امور دست خداوند را در کار می بیند:
آیا دو گنجشک به یک فَلس فروخته نمی شود؟ و حال آنکه یکی از آنها جز به حکم پدر شما به زمین نمی افتد (Mt. 10: 29).
ما چون به خدا اعتماد داریم و سرشت گذرای این زندگی را می شناسیم، امور اینجهانی نباید مایه ی دغدغه ی واقعی ما باشد. اگر خدا کسی را در طول این سفر زیارتی خاکی اش برده کرده است، باید به طیب خاطر آن را بپذیرد. هر کسی باید در همان جایگاهی بماند که در آن قرار داده شده است. پیامدهای ضمنی این نظر هم یادآور تعالیم رواقیون است:
هرکس در هر حالتی که خوانده شده باشد، در همان بماند. اگر در غلامی خوانده شدی تو را باکی نبادش، بلکه اگر هم می توانی آزاد شوی، آن را اولی تر استعمال کن. زیرا غلامی که در خداوند خوانده شده باشد، آزاد خداوند است، و همچنین شخصی آزاد که خوانده شد، غلام مسیح است. به قیمتی خریده شدید، غلام انسان نشوید. ای برادران هرکس در هر حالتی که خوانده شده باشد، در آن نزد خدا بماند (24-20 :7 .1Cor).
لذا، اگرچه بردگان با اربابانشان برابرند، باید به طیب خاطر به اربابانشان خدمت کنند. این تعالیم در برگیرنده ی بردگی نیستند. بردگان نباید آزادی شان را رد کنند؛ آنان باید از هر فرصتی برای آزاد کردن خودشان بهره بجویند. امّا در غیر این صورت، مقام و موقعیت آنان در قیاس با آنچه واقعاً اهمیت دارد بی اهمیت است. برهمین وجه، از اربابان خواسته نمی شود که بردگانشان را آزاد کنند. امّا اربابان باید با بردگانشان با لطف و عنایت رفتار کنند: «ای آقایان، با غلامان خود عدل و انصاف را به جا آورید، چون که می دانید شما را نیز آقایی هست در آسمان» (Col. 4: 1). چون خداوند نقشهای متفاوتی را به آدمهای مختلف داده است، باید وظایف خود را در هر حالتی که هستیم به جا بیاوریم:
ای غلامان، آقایان بشری خود را چون مسیح با ترس و لرز، با ساده دلی اطاعت کنید. نه به خدمت حضور مثل طالبان رضامندی انسان، بلکه چون غلامان مسیح که اراده ی خدا را از دل به عمل می آروند. و به نیت خالص خداوند را بندگی می کنند نه انسان را، و می دانند هرکس که عمل نیکو کند، مکافات آن را از خداوند خواهد یافت. خواه غلام و خواه آزاد. و ای آقایان، با ایشان به همین نسق رفتار نمایید و از تهدید کردن احتراز کنید، چون که می دانید که خود شما را هم آقایی هست در آسمان و او را نظر به ظاهر نیست (Ephes. 6: 5-9).
پولس رسول در رساله اش به فیلمون به مشکی می پردازد که یک برده ی فراری به وجود آورده است و پس از آن به مسیحیت گرویده است. او به فیلمون می گوید که برده را باز می گرداند، امّا بعد از این باید با او «نه چون غلام، بلکه فوق از غلام یعنی برادر عزیز» رفتار شود (باب نخست، آیه 16). امّا به هر روی، پولس رسول معتقد است که برده باید بازگردانیده شود. اگرچه می شود در درون قوانین جامعه را به کنار نهاد، امّا در نگرشمان به این قوانین و در اعمالمان باید خودمان را با آنها تطبیق دهیم. خدا ما را در این جا قرار داده است، و حتی اگر موفقیتهای ما موقّتی باشند، باید تکالیفمان را تا زمان فرا رسیدن «ملکوت آسمان» به جا بیاوریم.
در عهد جدید دیدگاههای مشابهی را درباره ی رفتار با زنان می توان یافت. مسیحیت از پس زمینه ی نهادها و تعالیم اجتماعی یهودی سر برآورد. در میان یهودیان، چنانکه در تمام دنیای باستان، زنان موقعیت فرودستی داشتند. این فرودستی زنان توجیه الاهیاتی شگفتی در داستان حوا در کتاب پیدایش داشت. فصل اول سفر پیدایش خلقت همزمان مرد و زن را وصف می کند: «پس خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید. ایشان را نر و ماده آفرید» (Gen. 1: 27). امّا آفرینش دیگری در کار است، که طبق آن آدم به تنهایی آفریده شد (7 :2) و در باغ عدن جای داده شد. چون برای آدم خوب نبود که تنها باشد، خدا زن را برای یاری به او خلق کرد.
و خداوند خدا، خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت. و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پُر کرد. و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود، زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد (21-2 :2).
و «سنا» نامیده شد «از این سبب که از انسان گرفته شد» (23 :2). و البته این زن بود که مار او را فریفت، و در نتیجه آن مرد و زن، آدم و حوا، از باغ رانده شدند. یکی دیگر از نتایج تخطی حوا این بود که زنان به هنگام زادن کودکان متحمّل درد و رنج شوند و شوهرانشان بر آنان سلطه داشته باشند (Gen. Chap. 3).
تعالیم عیسی، به دلیل جهت گیری آنجهانی شان، از رفتار سنّتی با زنان قاطعانه گسست. عیسی پیامش را یکسان خطاب به زنان و مردان القا می کرد و در افسانه هایش زنان را هم به کار می گرفت (e.g. LK. 18: 1-8. 15:8). همانگونه که یکی از محققان می گوید درتعالیم او درباره ی زنان: «یک مشخصه بسیار مهم و برجسته است: زنان در تعالیم عیسی شخص هستند، و با ایشان همچون اشخاص رفتار می شود، که غالباً در تضاد با آداب و رسوم جاری و مسلط است، به نحوی که نظاره گران را شگفت زده می کند.» (6) لذا، در میان پیروان عیسی، زنانی همدوش مردان هستند، و در رستاخیز، او خود را بر دو زن می نمایاند، مریم مادرش، و مریم مجدلیه، که از این معجزه برای مریدان عیسی سخن می گویند (Mt. 28: 1-8; MK. 16: 1-7). امّا باید متذکر شد که دوازده حواری اولیه ی عیسی همگی مرد بودند - واقعیتی که تا به امروز هم مورد استفاده است تا مرتبت کشیشی از زنان دریغ شود.
اگرچه عیسی با زنان رفتاری عملاً برابر با مردان داشت، امّا این رفتار برابر نشأت گرفته از هیچ دغدغه ی خاصی برای آنان در مقام زن نبود. به عکس، عیسی وقتی به این جهان پشت و به ملکوت خداوند رو می کند، همه ی تمایزات اجتماعی در جامعه ی موجود را طرد می کند. در نتیجه ی دلبستگی اصلی عیسی، که دلبستگی به ملکوت خداوند است، عیسی سخن زیادی ندارد که درباره ی رفتار با زنان بگوید - درست همانطور که سخن زیادی ندارد که درباره ی بسیاری از موضوعات اجتماعی بگوید. امّا عیسی طلاق را منع می کند و در نتیجه جلوی سوء استفاده از زنان را می گیرد. (7) همچنین جای یادآوری دارد که از مریدان عیسی، برای آنکه بتوانند از عیسی پیروی کنند، خواسته می شود که رابطه ی خود را با همه ی خویشانشان، از جمله همسرانشان، قطع کنند (LK. 14: 26؛ امّا در ضمن مقایسه می شود با Mt.10: 37 , MK. 10: 29، که در آنها از همسران یادی نمی شود).
بحث مفصلتر درباره ی زنان را می توان نزد پولس رسول یافت. پیشتر دیدیم که طبق قول پولس، همه ی مردمان در چشم خداوند یکی هستند، چه بنده باشند، چه آزاد، چه مرد باشند، چه زن (Gal. 3:28). امّا باز این یکی بودن فقط در چشم خداوند است و نه در جامعه ی موجود. تا جایی که مربوط به زیستن در این جهان است، پولس برابر درونی زنان را موعظه می کند امّا کاری به کار انقیاد جاری زنان در جامعه ندارد، و بلکه هم آن را تقویت می کند. در رساله های پولس احکام زیادی درباره ی وظیفه ی زنان برای تسلیم شدن در برابر مردان می توان یافت:
ای زنان، شوهران خود را اطاعت کنید، چنانکه خداوند را. زیرا که شوهر سر زن است چنانکه مسیح نیز سر کلیسا، و او نجات دهنده ی بدن است. لیکن همچنانکه کلیسا مطیع مسیح است، همچنین زنان نیز شوهران خود را در هر امری باشند (Ephes. 5: 22-4).
اما می خواهم شما بدانید که سر هر مرد، مسیح است، و سر زن، مرد و سر مسیح، خدا (11:3 .1Cor).
پولس خواستار انقیاد زنان در مراسم مذهبی است:
... و زنان شما در کلیساها خاموش باشند زیرا که ایشان را حرف زدن جایز نیست بلکه اطاعت نمودن، چنانکه تورات نیز می گوید. اما اگر می خواهند چیزی بیاموزند، در خانه از شوهران خود بپرسند، چون زنان را در کلیسا حرف زدن قبیح است (34-5 :14 .1cor).
دلیل این امر در رساله ی اول به تیمو تائوس آشکار می شود. اصالت این رساله مورد تردید است و بعید است که آن را پولس رسول نوشته باشد:
زن با سکوت، به کمال اطاعت تعلیم گیرد. و زن را اجازت نمی دهم که تعلیم دهد یا بر سر شوهر مسلّط شود، بلکه در سکوت بماند. زیرا که اوّل آدم ساخته شد و بعد حوا. و آدم فریب نخورد بلکه زن فریب خورده، در تقصیر گرفتار شد (14-11 :2 .1Tim).
در قطعه ی آخر به روشنی می توان توجیه نقش زنان را مشاهده کرد. زن باید تابع مرد باشد، چون حوّا از آدم ساخته شد و او بود که فریب مار را خورد. بر همین وجه، در قرنتیان اوّل، پولس رسول می گوید زنان باید با سر پوشیده عبادت کنند، ولی مردان لازم نیست این کار را بکنند، چون مرد «صورت و جلال خداست، امّا زن جلال مرد است. زیرا که مرد از زن نیست بلکه زن از مرد است. و نیز مرد به جهت زن آفریده نشد، بلکه زن برای مرد» ( 4-10 :11 .1Cor). توجه پولس به نقش زن در آداب دینی این گمان را پیش می آورد که بسیاری از افراد کلیسای اولیه را در رفتار با زنان زیاده از حد بی قید و بند می دانستند و این احتمالاً منشأ رسوایی و جار و جنجال بوده است.(8)
پولس موضعی دو پهلو درباره ی نهاد ازدواج دارد. او با جسم و لذتهای جسمانی به دشت مخالف است و آن را گناه آلود می داند، اگرچه در این جهان پرهیزی از آن نیست: «زیرا خواهش جسم به خلاف روح است و خواهش روح به خلاف جسم؛ و این دو با یکدیگر منازعه می کنند به طوری که آنچه می خواهید نمی کنید» (Gal. 5: 17). «زیرا برحسب انسانیّت باطنی به شریعت خشنودم. لکن شریعتی دیگر در اعضای خود می بینم که با شریعت ذهن من منازعه می کند و مرا اسیر می سازد به آن شریعت گناه که در اعضای خود می بینم که با شریعت ذهن من منازعه می کند و مرا اسیر می سازد به آن شریعت گناه که در اعضای من است. وای بر من که مرد شقی ای هستم! کیست که مرا از جسم این مدت رهایی بخشد» (Rom. 7: 22-24). پولس موعظه گر مقاومت در برابر جسم تا حد ممکن است. بنابراین، بهتر است که ازدواج نکنیم تا آنکه ازدواج کنیم. مردمانی که ازدواج نکرده اند دلنگران خدا هستند، حال آنکه آنهایی که ازدواج کرده اند نگران امور اینجهانی هستند (7-5 :32 .1Cor). امّا آنهایی که چنین تسلّطی بر نفس ندارند، بهتر است «نکاح کنند زیرا که نکاح از آتش هوس بهتر است» (9 :7 .1cor). امّا پولس یادآور می شود که این یک
«اجازه» است و نه «حکم» (6 :7 .1Cor).
علی رغم مرجع بودن مجرّد ماندن، پولس مدافع موقعیت زنان در رابطه ی زناشویی است:
و شوهر حق زن را ادا نماید و همچنین زن حق شوهر را. زن بر بدن خود مختار نیست، بلکه شوهرش، و همچنین مرد نیز اختیار بدن خود ندارد بلکه زنش (4-3 :7 .i Cor).
پولس نیز، مانند عیسی، با طلاق مخالفت می کند (10 :7 .1Cor)، که این نشان دهنده ی دفاع از موقعیت زنان در دوره ای است که حقوق چندانی نداشتند و شوهر به راحتی می توانست همسرش را کنار بگذارد.
بنابراین، از نظر مقام زن در اجتماع، مانند مسئله ی بردگی، پولس مدافع برابری است، امّا نه در ارجاع به ترتیبات اجتماعی موجود. چون جهان به زودی به پایانش می رسد، ترتیبات اجتماعی چندان اهمیتی ندارند. در برابر عظمت آنچه در راه است، بهترین کار این است که روابط موجود را به هم نزنیم:
پس گمان می کنم که به جهت تنگی این زمان، انسان را نیکو آن است که همچنان بماند. اگر با زن بسته شدی، جدایی مجوی و اگر از زن جدا هستی دیگر زن مخواه... اما ای برادران، این را می گویم وقت تنگ است... زیرا که صورت این جهان درگذر است (1Cor. 7: 26-31).
امّا باید توجه داشت که پولس، هم در مورد موقعیت زنان و هم در مورد موقعیت بردگان، پشتیبان اصلاحات در چارچوب روابط موجود است و می خواهد مردمان با توجه بیشتری با هم رفتار کنند.
از یک وجه مهم، کلیسای اولیه موقعیت زنان را تغییر داد. سنتاً، تنها نقش اجتماعی پذیرفته ی زنان در درون خانواده بود. طبق روابط موجود، این به معنای انقیاد زنان بود. امّا، همانگونه که از رساله های پولس پیداست، چون مسیحیان تن و لذتهای آن را طرد می کردند، وضع تجرّد، و در شکل آرمانی اش، باکرگی، بسیار مرجّح بر موقعیت زنِ ازدواج کرده بود. به عبارت دیگر، زنان این فرصت را می یافتند که رسالت دینی شان را بیرون از خانواده دنبال کنند، و برای این کار ستوده می شدند. قدیس هیرونوموس یک مثال مشهور را نقل می کند. زنی به نام پائولا که «خانه و خانواده، فرزندان، خدمتکاران، و دارایی اش را رها کرد... پسر خردسالش، توکسیوتیوس، دستانش را به سوی او دراز کرد و دختر بزرگترش، رونینا، خاموش در ساحل گریست، امّا پائولا با عشق به خدا بر عشق به فرزندانش غلبه کرد، و چشم به آسمان دوخت و راهی دریا شد. و هرگز به پشت سرش نگاه نکرد.» (9) با حذف تجلیل دینی از نهادهای اجتماعی موجود، زنان توانستند از نقشهای اجتماعی سنتی شان چشم بپوشند و به دنبال یک زندگی دینی بروند.
پاورقی ها
1. E. Troeltsch, The Social Teaching of the Christian Churches, 2 vols., O.Wyon, trans. Vol I (1931; rpt. Chicago. 1981), p.49.
2. Troeltsch, Social Teaching, p.39.
3. برای بحثی مختصر و مفید در این زمینه رجوع کنید به:
H. Lietzmann, The Beginnings of the Christian Church, B. Woolf, trans. (London, 1949).
4. Troeltsch, Social Teaching, p.83.
5. Epistle to Diogenetus, 5; in Early Christian Writings, pp. 176-77.
6. M. Daly, the Church and the Second sex (New York, 1968), p.37.
7. M. Grant, Tesus: An Historian's Review of the Gospels (New York, 1985), p.127.
8. M. Dary, Church and the Second sex, p.38.
9. A. Saxonhouse, Women in the History of Political Tought (New York, 1977), p.85.
کلوسکو، جورج، (1390)، تاریخ فلسفه سیاسی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نشر نی، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}